صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

مسافر کوچولو

سونوگرافی

ا مروز من و بابایی باهم رفتیم سونو چون تو پسر کوچولو کم تکون میخوردی و ما هم نگران شده بودیم خدا روشکر همه چیز خوب  بود اقای دکتر گفت به خاطر سردی خوردن بچه خواب الوده میشه بعد یه صحنه جالب نشون داد که داشتی مثل ماهی لباتو بازو بسته میکردی میگفت انگار گشنه اشه اینم از اخرین سونو خدا یا شکرت به خا ر این همه لطفت ...
4 مهر 1391

بارداری

سلام صدرای عزیزم بلاخره روز موعود رسید فردا 5 مهر شما مسافر کوچولو میپری تو بغل مامانی امروز ساعت 8 بیدار شدم کارامو کردم ساک شما رو اماده کردم و کم کم اماده فردا شدم که بابابایی و مامان بزرگ بریم بیمارستان ساعت 8.30 وقت زایمان البته ما ساعت 6 حرکت می کنیم تا کاری اداری اانجام بشه طول میکشه به امید این که صحیح وسالم بیای پیشمون به امید ...
4 مهر 1391

تولد بابایی

سلام صدرای عزیزم امیدوارم حال پسر گلم خوب خوب باشه اومدم بهت بگم امشب شب تولد بابایی من براش خانه رو با لوازم تولد درست میکنم براش کیک میخرم کادو هم براش یه ساعت مچی شیک خریدم شبم میخوام شام ببرمش بیرون شام بخریم انشاا..................سال دیگه سه تایی تولد بابایی رو جشن میگیریم و شامم میریم بیرون به امید اون روز پسرم ...
27 شهريور 1391

بارداری

سلام پسر گلم صدرا جونم امروز یکشنبه مامانی وارد هفته 38 شدم قرار شده که تو هفته دیگه بیای پیش مامانی و بابایی دلمون برات تنگه تنگه اخه دیروز با  بابایی رفته بودم دکتر و خانم دکتر گفت برای چهارشنبه 5 مهر برات وقت میگیرم بیمارستان نجمیه خلاصه از دکتر بابایی منو برد خانه مادر بزرگ تا شب اونج بودیم وبعد اومدیم خونه حس عجیبی دارم نمی دونم خوشحالم یا ناراحت البته ای حس مامانی برای استرس نه اومدن تو پسرم دیگه جای تو هم اون تو تنگ شده و به سختی تکون میخوری با این حال وروجکه من تو شیطونیتو میکونی همین الان که دارم برای تو می نویسم داری تکون میخوری وقتی تکون میخوری احساس عجیبی به ادم دست میده با خودم میگم واقعا یه بچه اون تو نمی تونم تصور کنم ...
26 شهريور 1391

بارداری

سلام پسر گلم دیشب داشم از معده درد می مردم درد بدی بود اصلا نتونستم بخوابم مامان جونم تو ی وروجکم داشتی شیطونی میکردی هی پاهاتو فشار می دادی تو معده مامانی تکون خوردن هات قشنگ پسرم نه وقتی که من معدم درد میکنه خلا صه برات بگم که تا صبح بیدار بودم تو هم پا به پای من بیدار بودی میخواستی مامانی تنها نباشم باهام بیدار بودی مگه نه این و برات یادگاری نوشتم که بعد که تونستی بخونی و مامانی و اذیت نکنی اومدی بیرون عزیز دلممممممممممممم ...
29 مرداد 1391

جنسیت کوچولو

سلامممم.....................گلم امیدوارم حالت خوب باشه منو بابایی چشم براه تو کوچولوی نازنازی هستیم امروز 21/2/91 منو بابایی اومدیم سونو گرافی که ببینیم این کوچولو نازنازی که اومده تو دلم چیه صبح ساعت 11 با بایایی اومدیم سونو مهرو منتظر موندیم تا صدا مون کنن بریم تو من که خیلی استرس داشت تا اینکه بالاخره رفتیم تو ومن آماده شدم تا خانم دکتر اومد وکارشو شروع کرد واز من چند تا سوال پرسید من جواب دادم واز خانم دکتر سوال کردم جنسیتش معلومه بدون درنگ جواب داد پسر همون موقع بابایی نگاه کردم که می خندید خیلی  خ یلی خوشحال بود ا نا گفته نماند که منم خوشحال شدم برای من فرقی نمی کرد دختر باشی یا پسر ولی انگار به بابایی دنیارو داده ب...
23 مرداد 1391

سیسمونی

سلام پسر .....گلم امروز 15تیر روز سیمونی تو مادربزرگ برات جشن گرفته همه رو دعوت کرده امروز روز نیمه شعبان هم هست همه برات کادو آوردن وسایلت و دیدن زدن و رقصیدن جات خالی بو پسر قشنگم مامانی الان 7 ماهه هستم یعنی دو ماه دیگه میپری بغلم خوشگلم به امید روزی که بغلت کنه مامانی راستی عکسای سیمونی برات میزارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی بوس بای ...
15 تير 1391